از آن روزی که سربازی به پا شد-ستم بر ما نشد بر دخـــتران شد
بسوزد آن که سر بازی به پا کرد-تمام دخـــتران را چشم به راه کرد
•
•
•
هر روز تنگ غروب تو سربازی
صفا داره لب مرز تیر اندازی
تا چهل چراغ پادگان روشن میشه
سر دیگ عدسی غوغا میشه
توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس
بخورم ، نخورم گرسنه می مونم
قدر آش ننم رو حالا می دونم
•
•
•
سر پستم رسیدم خوابم آمد - محبت های مادر یادم آمد
نوشتم نامه ای با برگ چایی - کلاغ پر میروم مادر کجایی
نوشتم نامه ای با برگ انگور - جدا گشتم دو سال از خانه ام دور
•
•
•
به صف کردند تراشیدند سرم را
لباس ارتشی کردند تنم را
الهی خیر نبینی سر گروهبان
که امشب کردی تو مرا نگهبان